بدون عنوان
سلام عزيز دلم ...خيلي بده كه اين مطلبو وقتي دارم برات مي نويسم كه خودم پيشت نيستم...مي دوني خوشگلم كه ماماني مجبوره بره سركار ... هرچند تازه دوسه روزه كه مرخصي مامان تموم شده و مجبور شده تورو تنها بذاره اما همين تو چند روز هروقت به ياد تو افتاده هروقت از پشت تلفن صداي گريه تو شنيده دلش خون شده...فقط با اون دل كوچولوت دعا كن كه زودتر كاراي مامان جور بشه و بتونه بيشتر پيش تو باشه عزيز دلم ...تازه تو اين روزها شما حسابي خواستني شدي وقتي با تمام وجود ذوق مي كني و دست و پاهات رو تكون مي دي انگار كيلو كيلو قند تو دل مامان آب مي كنن ...حالا روز به روز داري شيطون تر مي شي و ديگه سخت مي توني رو زمين بند شي همش دوست داري يه كسي بغلت كنه و باهات راه بره .كم كم داري سعي مي كني چهار دست وپا بري و موقع خواب اونقدر قشنگ دمر مي شي كه ماماني دلش مي خواد ساعت ها بشينه و فقط شما رو تماشا كنه ...شما فرشته كوچولوي مامان با اون لبخندهاي شيريني كه تو خواب مي زني و هوش از سر مامان مي بري...