رهارها، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

رهای من

بدون عنوان

شش ماه گذشت ..حالا من و تو در آستانه هفتمین ماه با هم بودنیم ...باورت میشه که اینقدر زود گذشته باشه ...با تمام سختیاش ...درداش ...حالا دیگه به همدیگه عادت کردیم ...تو با لگدای کوچولوت به من علامت می دی و من کم کم باید خودم رو آماده کنم واسه اومدنت ...نمی دونم چقدر دلم می خواد زودتر ببینمت ...بغلت کنم ودر ته چشمهای خوشگلت تمام سختیای زندگیمو فراموش کنم.
5 شهريور 1390

یعنی واقعا باید تورو دختر کوچولوی خودمون فرض کنیم ؟

خب بالاخره جواب آزمایش ژنتیکت هم اومد ...شکر خدا نه سندرم داون داری نه سندرم ادوارد و نه هیچ مشکل دیگه ای ...با اینکه هیچ کدوم از فاکتور های خطرناک رو نداشتیم ولی بازم نگران بودم ...ولی همه چیزخوبه و تو سالمی ... ضمن این که به احتمال سی درصد سرکار عالی دختر خانم تشریف دارید و همین احتمال سی درصدی هم می تونه کیلو کیلو قند تو دل من و بابایی ات آب کنه ... البته هنوز اون احتمال 70 درصدی پسر بودنت وجود داره ولی فعلا ما با همین احتمال 30 درصدی خوشیم و اگر هم پسر شدی بازهم شیرینی پسر بودنت رو عشق است ... ...
16 خرداد 1390

آغاز هفته دهم یا صدای پای اسبهایی که چهارنعل می دوند...

      کودک شما چگونه تغییر می کند؟ كودك شما ديگر يك رويان كوچك نيست! هرچند او بزرگتر از يك خرما نيست، يعني طول بدن او از فرق سر تا انتهاي بدن تنها در حدود 2.5 سانتي متر يا كمي بيشتر است و كمتر از 8 گرم وزن دارد، اما بحراني ترين مرحله رشد خود را پشت سر گذاشته است. اكنون مرحله موسوم به دوره جنيني آغاز شده است، كه در اين مرحله، بافتها و اندامهاي بدن او به سرعت رشد كرده و كامل مي شوند. اكنون اندامهاي حياتي او شامل كبد، كليه، روده ها، مغز و ريه ها در محل خود قرار داشته و در حال آغاز كردن فعاليت خود هستند؛ هر چند اين اندامها در ادامه دوران حاملگي به رشد خود ادامه مي دهند. كبد او به ساختن گلبولهاي خوني مشغ...
25 ارديبهشت 1390

.............

فقط چند روز ...فقط چند روز دیگه اگه صبر کنی همه چی بهتر می شه ...می تونیم بعد از یکی دوماه بلاتکلیفی ...گشتن و گشتن و گشتن ...شب با فکر خونه خوابیدن و صبح با منظره کارتن پیچ شده دوروبرمون بیدار شدن ...بریم یک گوشه دنج برا خودمون درست کنیم تو خونه جدید ...یه بالش برداریم و ولو شیم به کتاب خوندم به موسیقی گوش دادن ...به شعرخوندن ( شاید ندونی ولی مامانت یه زمانی شاعری بوده برا خودش ) ...وای که چه حالی می ده ....   قول می دم تلافی تمام این چند وقت رو در بیارم برات ...قول می دم بقیه راهو باهم خوش بگذرونیم ...تا تو ...حبه انگور کوچولوی من بتونی خوشحال و آروم باشی وهیچوقت هیچوقت هیچ لحظه غمگینی چشمهای خوشگلت رو ابری نکنه ...فقط این چندروز...
20 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

سلاااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممممممممممم   یوهو...باورتون می شه هنوز هفت هفته از سنم نگذشته هنوز اندازه یه دونه عدسم ...هنوز به جای دست و پا یه چیزایی شبیه باله ماهی دارم ...هنوز مامان و بابام صدای قلبم رو نشنیدن ...اما من هستم ...برای خودم کلی آدم حسابی ام ...وبلاگ دارم ...پست جدید می ذارم ...دنیا رو تکون می دم ...چی فکر کردین .........   ...
7 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رهای من می باشد